میایی
میروی
و فراموش می کنی در گذر زمان
در لابلای پیچیدگی عشق نو
من را – من تنها را -
*
به نیازی صدا میکنی مرا
و به نوازشی رها ...
دست یاری به سویم دراز می کنی و
دست نیاز محبتم را پس می زنی
*
یادش بخیر دستهایمان
دستهای تو که دلتنگ دستهای من میشدند
و دستهای من که بی دریغ نوازشگر بی کسی ات بودند.
دستهای خوب
دستهای پاک
یادش بخیر اشکهای دلواپسی
نگاه های خیسمان در لحظه ی وداع
دلتنگی امروز تا فردای صدا
یک ماه انتظار برای دوباره نو شدن ، تشنه تر شدن
*
به دیدارت می آیم و تو پاسخی به التماس دستانم نمی دهی
به دیدارت می آیم و تو نگاهم را نمی خوانی ...
نظرات شما عزیزان: