آه مارگريتا!
در صبحگاهي روشن
به سوي ت مي آيم
اكنون مرا با تو، آخرت ديگري ست.
در جهاني ديگر همديگر را باز خواهيم يافت ؛
آنجا كه هرگز گداي زندگي نيستم ؛
( ابد يت ي ناب )
و تو نيز يك عشق جاودانه .
نه از دل سنگي ات نشاني خواهد بود
و نه دلمردگي ام .
مارگريتا ! به سوي تو مي آيم
بد ل تو، در اين دنيا ي ناشناس روحم را مي آزارد.
آن زمان كه بميرم به استقبالم خواهي آمد؟
با دسته گلي معطر ، و آغوشي واقعي؟
***********************
پذيرا باش درودم را
اي مرگ ؛ اي هميشه باور
روح بغض آلود و تنهايم را به ضيافت ابديت ميهمان كن
چونان مي خواهمت كه مادر نوزادش را
آنسان كه در آغوشت جاي گيرم
گويي سبك بال بودن ، بر من فرو خواهد ريخت.
*******************
ژان پل ، رابرت؛
دوستان رفته ام
عواطف سرگردان؛
اي ارواح جاودان.
براي تان اخبار عجيبي خواهم آورد
از مراسم تدفين انسانيت
بي هيچ، عزادار
نظرات شما عزیزان: