بغضی مبهم
در آستانه ی بیرون ریختگی
در نهانگی فریادی کور در حنجره
تسلای اشکهایی که در عمق چشمها مانده
شِـــــــــکوهای تلخ از تقدیر
...مشت کوفتن بر نامرادی ها
دردی که میپیچد به جان
و آرزوی کوچ کلاغها
از سرزمین بی عشاقها
لحظه شماری خیرمقدم به عشق
برای لبخندی دوباره
و بهاری که پس از سالها زمستان سیاه
نوید آمدنش داده شده
و اینروزها ،بارش باران معجزه است
معجزه ،
برای شستن راه بغضی که در گلو مانده...
نظرات شما عزیزان: