حرف روزگار و من و تو
   
 

.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 52
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 254
بازدید کل : 80782
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
حرف روزگار و من و تو
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 اسفند 1389 در ساعت 12:54

ای دوست من

من آن نیستم که می نمایم
نمود پیراهنی ست که به تن دارم
پیراهنی بافته زجان
که مرا از پرسش های تو
و تو را از فراموشی من در امان می دارد
آن منی که در من است
در خانه خاموشی ساکن است
و تا ابد همان جا می ماند
ناشناس و در نیافتنی
من نمی خواهم هر چه می گویم باور کنی
و هر چه می کنم بپذیری
زیرا سخنان من چیزی جز
صدای اندیشه های تو نیست
و کارهای من چیزی جز
عمل آرزوهای تو نیست
هنگامی که تو می گویی (باد به مشرق) می وزد
من می گویم آری به مشرق می وزد
زیرا نمی خواهم تو بدانی ه اندیشه ی من در بند باد نیست
بلکه در بند دریاست
تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا دریابی و من نمی خواهم که تو دریابی
می خواهم در دریا تنها باشم
وقتی که نزد تو روز است
نزد من شب است
با این همه من از رقص روشنای نیمروز
بر فراز تپه ها سخن می گویم
زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی
و سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی
و من گویی نمی خواهم که تو ببینی و بشنوی
می خواهم با شب تنها باشم
هنگامی که تو به آسمان خودت فرا می شوی
من به دوزخ خود فرو می روم
من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی
شراره اش چشمت را می سوزاند
و دودش مشامت را می آزارد
و من دوزخم را بیش از آن دوست دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی
می خواهم در دوزخ تنها باشم
تو به راستی
و زیبایی
درستی
مهر می ورزی
و من از برای خاطر تو می گویم که
مهر ورزیدن به این ها خوب و زیبنده است
ولی در دلم به مهر تو می خندم
گر چه نمی خواهم تو خنده ام را ببینی
می خواهم تنها بخندم
دوست من
تو خوب و هوشیار و دانا هستی
یا نه تو عین کمالی!و من با تو از روی دانایی و هوشیاری سخن می گویم
گر چه من دیوانه ام
ولی دیوانه گی ام را می پوشانم
می خواهم تنها دیوانه باشم
دوست من
تو دوست من نیستی
ولی من چگونه این را به تو بگویم؟
راه من راه تو نیست گرچه با هم راه می رویم دست در دست
تا چندی دیگر دمی بر بال باد می آسایم
و آنگاه زنی دیگر باز مرا خواهد زایید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.