با خودم غمامو میگفتم...در جستجوی شونه ای خیالی بودم برای پناه...کاش میشد سرمو روی شونه ی خودم بزارم...فقط آرامش میخواستم توی دنیایی که گنگو گیجه...فکرم به همه جا میره، آرومم نمیگیره...کسی مرهم نشد...زخم ها آزارم میدن..کسی مرهم نشد...زخم زد... روی این زخمها...کسی آرامش نساخت...کسی دلخوشی نیاورد..کسی نبود..من تکیه میکنم به شونه ی خودم توی خیال...همین...آسایش
نظرات شما عزیزان: