نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمی دانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
گهی در خاطرم می جوشد این وهم
زرنگ آمیزی غم های انبوه
که در رگهایم جای خون روانست
سیه داروی زهرآگین اندوه
فغانی گرو وخون آلودو پر درد
فرو میپیچدم در سینه ی تنگ
چوفریاد یکی دیوانه لنگ
که می کوبد سرشوریده برسنگ
سرشکی تلخ وشور ازچشمه دل
نهان درسینه می جوشد شب وروز
چنان مارگرفتاری که ریزد
شرنگ خشمش ازنیش جگرسوز
پریشان سایه ای آشفته رنگ
زمغزم می طراود گیج وگمراه
چوروح خواب گردی مات ومدهوش
که بی سامان به راه افتدشبانگاه
درون سینه ام دردی است خونبار
که هم چوگریه می گریدگلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نظرات شما عزیزان: