تا چشم کار می کند سفیدی است،سفیدی
زمین سفید است، آسمان هم: مثل هم. گویی این بار فکر لج بازی ندارند.
وقتی نگاه می کنی .... نگاه می کنی آنجا را که زمین بالازده و به آسمان رسیده و رنگ سفید خود را با هاله ای از مه به آسمان داده مطمئن می شوی آشتی کرده اند این بار خیلی زود.
روی زمین سفید خودت را رها می کنی ... خنک می شوی دوست داری همه انرژی های زائد را بدهی تا
خوب ببینی...
کوهها، دست در گردن هم بالا پایین می روند: راه ادامه می دهند .... کوهها را می گردی : ... باز هم تیر های برق!
همچنان که سیم های برق را دنبال می کنی که تا کجا رسیده اند صدای بازی های کودکانه را می شوی و خوشحال می شوی که خیلی ها کوه نیامده اند فقط برای حفظ سامتی!
چشمانت را با رشته ی کوهها جلو می بری .... اما.... متوقف می شوی.کوهی مثل اینکه تنهاست... میان همه کوهها...
به لرزه می افتی ... خودت را گول می زنی: سردم شده!
وبعد انگار که می خواهی جمله آخر را تو بگویی و جوابی نشنوی، در حالی که از روی زمین بلند می شوی و چشم از کوه بر می داری،زمزمه می کنی:تنها باد ... تنها!
نظرات شما عزیزان: