.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 479
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 481
بازدید ماه : 681
بازدید کل : 81209
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 29 دی 1389 در ساعت 20:31

((سرگذشت من))
یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

غیر از خدا هیچکس نبود

می خوام یه قصه ای بگم

برای دل خودم

تا شاید خوابش بره

اون همه غصه و درد

شاید از یادش بره

قصه ی دردی بزرگ

مونده تو دلش هنوز

که داره می سوزونه

وجودشو هر شب و روز

توی اون گذشته های کمی دور

یه جوونی بود توی دانشگاه

چشای درشتی داشت

موهاشم یک کمی بور

جوونه شیطون و بازیگوش بود

خنده از روی لبش دور نمی شد

نمی گم خیلی زرنگ

کمی هم باهوش بود

آخه عاشق نمی شد

می گفت عاشقی بده

اولش سر خوشی و شادابی

آخرش اسیری و درد و غمه

به کسی دل نمی داد

می گفت:هر کسی لیاقت نداره

دلتو بهش بدی

همین جوری راحتم

دور از اسارتم

عاشقی اسارته

ظاهرش گول زنکه، اما

بد عاقبته

خلاصه دل کوچولو

جونم واست بگه

با تموم حرفا

جوون قصه ی ما

یه روزی بچگی کرد

یه کمی جوونی و

کمی ناپختگی کرد

آره ،جونم ، عزیزم

جوون قصه ی ما

حالا عاشق شده بود

عشق اون دریا و

خودش قایق شده بود

عاشق دخترکی مهربون و زیبا

یک کمی شیطون و

کمی با شرم حیا

جوون قصه ی ما دوستا ی زیادی داشت

دوستای جوون ما وقتی که فهمیدن

همگی به عشق پاک این جوون خندیدن

تو که ادعات می شد

توی این دانشگاه

این همه دخترا رو

ندیدی رفتی کجا؟!

می گفت آخه این یکی

با همه دخترای روی زمین فرق داره

این یکی فرشته است

چشای قشنگ اون برق داره

دوستاش خندیدن

برو بینیم بابا جون

عاشقی معنی نداره این زمون

جوون قصه ی ما

تو دلش می خندید

آخه عاشق شده بود

قصه ی عشق جوون

اینه که واست می گم دل کوچولو

این جوون قصه ی ما دنبال یاری می گشت

برای زندگی و تنهائی یاش

دنبال رفیق و یاری می گشت

جوون قصه ی ما چند سال قبل

دختر قشنگی رو

پشت ویترین مغازه دیده بود

اما از اونجایی که

چیزایی در مورد

عاشقی شنیده بود

قصه ی عاشقی نداشت

یه روزی نزدیکای

عید84

خدا عیدی قشنگی به جوون قصه داد

جوون قصه ی ما

حالا احساس عجیبی تو دلش حس میکرد

می خواست کاری بکنه

ولی مس مس میکرد

یه روزی رفت به سراغ تلفن

الو الو سلام خانوم

شما کی هستین آقا جون

منم ،منم مشتری ام

عرض می کنم خدمتتون

نمی دونم که دیدین

یا اینو جایی شنیدین

کودکی دلش عروسکی می خواد

واسه تنهایی هاش ،بی کسی هاش

یارو همدمی می خواد

از قضای روزگار

اون عروسک قشنگو ،یه روزی

پشت ویترین مغازه میبینه

میگه این همونیه

که میشه همدم و یار

اما دستش کوتاست

قدرت خریدن عروسک رو نداره

از روی ترس و هراس

هر روز سر میزنه

تا عروسک قشنگو کسی ندزده ،نبره

تو همون عروسکی برای من

من همون مشتری ام

اومدم مغازتون مشتری اونجا باشم

شمارو دیدم و من مشتری شما شدم

می خوام خواستگاری کنم

شما رو از خودتون

به طور رسمی

من از خانوادتون

می شه تو یارم بشی؟

توی این شهر غریب

همدم و غمخوارم بشی؟

دخترک مکثی کرد

دل به دریا زده بود

نمی دونم ،شایدم ترسیده بود

خلاصه،صداش مثل فرشته ها

مهربون و با محبت تر از اون

مثل پری ،تو کتاب قصه ها

صدای قشنگ اون

دلشو می لرزونه

اونو عاشق تر کرد

معنی عشقو به اون می فهمونه

حرفای قشنگ اون

یه جوری توی دلش نشست

جوون قصه ی ما مغرور عشق

اما پری قصمون

صبر غرورشو شکست

خلاصه بعد یه ساعت صحبت

خواهش و گفت و قصد و نیت

پری قصه ی ما

حالا راضی شده بود

دستشو گذاشت تو دست جوون قصه ی ما

غرق بازی شده بود

بازی قشنگ عشق

بعد اون خنده های قایمکی

بعد دیدن تو خیابون که اونم یواشکی

یه روزی زدن به سیم آخر

عاقبت چشم تو چشم هم نشستن جایی

خوب به هم خیره شدن

حرفای دلشونو

با چشاشون با نگاشون گفتن

جوون قصه ی ما

عاشقی و تو صداقت می دونست

برای دوام عشق

کلک ودروغ و نیرنگ و فریب

همه رو یه نوع حماقت می دونست

جوون عاشق ما

قلب پاک و صافی داشت

برای عاشق بودن مردونگی

تا به حد کافی داشت

جوون قصه ی ما با صداقت کلام

هرچی که بود مردونه گفت

تا که عشقشون بمونه با دوام

به جای اینکه بگه چی داره چی نداره

یا که تو دنیا مثل فرشته است مادرم

یا که من چند سالمه ،کارم چیه

بعد عمری زندگی حالم اینه

خلاصه هرچی که بود

یا که هرچی که نبود

جوون قصه ی ما تو راه عشق مردونه بود

خیالش راحت بود

که تو زندگیش

غیر پری هیچکی نبود

گفت که هیچی نداره

همه ی سرمایش

دل صاحب و پاکشه

که اونم هلاکشه

اما بشنوید از حال و روز اون پری

دختره حرفای خیلی قشنگی زد

اینکه من دوست دارم ،عاشقتم

اینکه تا آخر عمر همسرتم

گاهی وقتا اونقدر شیرین می شد

که برا ،جوون ما

تنها ترین فرشته ی روی زمین می شد

گاهی وقتا حرفاش آسمونی بود

که می گفت:همه ی زندگیمی

فرشته ی نیازمی ،صدای دلنوازمی

گاهی وقتا هم می گفت

تورو من فقط به خاطر خودت دوست دارم

برای زندگی ،من چکار به پولت دارم

تو اگر هرجا بری

تو بیابون، تو خیابون

همسفر و شریکتم

من ازت دور نمی شم

هرجا بری نزدیکتم

تو فقط دوسم بدار

من تنها نگذار

گاهی وقتا حرفای عجیب غریبی می زد

دختره همش با یه شکی می گفت:

که شما مردا همه عین همید

که شما مردا همه

بی وفا ترین تو این عالمید

نکنه، بری و تنهام بذاری

برسه روزی بگی

دیگه دوستم نداری

جوونه می خندید

آخه قلبی که جوون تو سینه داشت

برای اون می تپید

جوونه همش می گفت

تو همه زندگیمی

مگه میشه که آدم

بره زندگیشو تنها بذاره

اگه اینطوری باشه

اون دیگه آدم نیست دل نداره

گاهی وقتا با خودش می خندید

آخه من برای اعتماد اون

خودمو رسوای هر شهر و بیابون کردم

زندگیمو برای آرامش خیال اون

با دوستای خودم بی سر و سامون کردم

پس چرا دختره اینجوری داره حرف مییزنه؟

خلاصه دل کوچولو

روزاشون خیلی قشنگ

شباشون رنگارنگ

توی کوچه های شهر

دستاشون تو دست هم

با یه عشقی چشاشون تو چشم هم

که ای خدای مهربون

اگه میشه مارو به هم برسون

یواش یواش قصه ی عشق اونا

داشت می شد زبون زد تموم دنیا

آخه عشقشون زمینی که نبود

عشقشونو از خدا خواسته بودن

موقع تنهایی ها ،یا که سختی تو راه

حرفاشونو به خدا گفته بودن

غافل از اینکه حسود

در کمین نشسته بود

آخه این دوره زمون اینجوری

عشق پاکو آسمونی که نبود

تا که دست سر نوشت

برای آزمایش قدرت عشق

اونارو یه کمی از هم دور کرد

اوضاع رو یه کمی هم ناجور کرد

جوون قصه ی ما

برای یه مدتی رفت به سفر

راهشون دور نبود

نبودن از حال هم بی خبر

پری قصه ی ما کمی تنها شده بود

حسودا که چشم نداشتن ببینن

عشقشون ورد زبونا شده بود

همه دست تو دست هم

نقشه و طرح جدایی کشیدن

برای اینکه اون دوتا

از هم دیگه بشن جدا

تا تونستند به جوون

بستن دروغ و افترا

پری قصه ی ما خیلی بی تابی می کرد

گاهی وقتا هم می شد

شبها بی خوابی می کرد

جوون قصه ی ما اونو دلداری می داد

گاهی هم یادش می داد

که تو راه عاشقی مرد می خواد

امیدت باشه به اون خدای مهربون

نکنه سختی راه عاشقی کاری کنه

جای امید به خدا

توکلت باشه به سوی دیگرون

مردم نا مهربون ،حسودای بد زبون

پری رو توی اسارت بردن

دستو پاشو بستن

قلبشو شکستن

پری قصه ی ما

حالا یه پری نبود ،دیو شده بود

آخه می دونی چرا ،دل کوچولو

پری قصه ی ما ،اهل عاشقی نبود

اون برای عاشقی یه کمی

کوچولو بود ،نمی دونم ،شایدم

پری قصه ی ما ،از همون اولشم

پری نبود ،اهل عاشقی نبود

جوون ساده ی ما

رو حساب دل صافش اونو

یه پری می دید

آخه می دونی چرا دل کوچولو

کسی که عاشق باشه

برای قلب کسی لایق باشه

اینجوری اسیر مردم نمی شه

بین حرفای دروغ گم نمی شه

این جوری ،رفیق نیمه راه نبود

دلشو صاف می کرد

دلشو پاک می کرد

برای عشق و عاشقی قلبشو چاک می کرد

اما بشنوید کمی از اون طرف

جوو قصه ی ما بی خبر از همه جا

شب با عشق پری خواب می رفت

تو دیار غربت،توی آسمون شهر

دستاشون تو دست هم

پیش مهتاب می رفت

جوون قصه ی ما

به خیالش که دیگه

هیچکسی نمیتونه

دلشونو از همدیگه دور کنه

برای زندگی آینددش

با وجود اون پری

نقشه هایی می کشید

بچه ای کاکل زری

همسری مثل پری

خلاصه با خیالش خوش بود

تا که اون روز کبود

کاشکی هرگز نمی بود

جوونه از سفرش اومده بود

عشق دیدن پری

همه ی وجودشو گرفته بود

اما اون پری دیگه پری نبود

دیو شده بود

حرفهایی ننگین

طعنه هایی سنگین

به جای حرف قشنگ عاشقی

زد به جوون

که برو پیشم نمون

مات مبهوت از این برخوردا

که خدایا چی بود گناه ما

ما که قلبمونو دادیم به پری

ما که هرچی بود گفتیم به پری

پس چی شد

اون همه شرم و حیا

اون همه حرف قشنگ عاشقی

اون همه نجابت و عشق و صفا

مگه این پری همون پری نبود

که می گفت:

اگه با تو نباشم

بخدا می میرم

به خدا بی تو دلم پر از غمه

همه دنیا برام جهنمه

مگه این پری همون پری نبود

از جدایی ها و بی وفایی ها می نالید

و به عشق پاکو آسمونیمون می بالید

برای جوون ما

این همه تغییرو رنگارنگی

مرگ روزایی به اون قشنگی

توی باورش نبود

دیگه اون پری تو لحظه های زندگی

یارو یاورش نبود

پری قصه ی ما دیگه پر کشیده بود

اون با رفتنش برا ی همیشه

خنجری به قلب اون پسر کشیده بود

جوون قصه ی ما

هرچی کرد تا کلبه ی عشق

بمونه محکم تا خراب و ویرونه نشه

هرچی کرد تا شیطونه

وارد این خونه نشه

عاقبت فایده نداشت

جوون قصه ی ما

روزای خوب گذشته را به یادش می آورد

روزایی که قلبشون برای هم می تپید

شبا که تو فکر هم

از چشاشون خواب می پرید

ولی انگار که پری قلب نداشت

صدای پری دیگه گرم و مهربون نبود

پری دیگه با جوون

یار و هم زبون نبود

پری انگار که دیگه

گریه هاشو نمی دید ،حرفاشو نمی شنید

جوون قصه ی ما حالا خیلی خسته بود

اون تو راه عاشقی

خیلی دل شکسته بود

گاهی دست خستشو

به سوی خدا می کرد

که ای خدای مهربون

خالق هفت آسمون

پری رو خودت دادی

خودت هم برگردون

گاهی وقتا هم می شد

تا صبح فقط دعا می کرد

برای برگشت اون

یه بند خدا خدا می کرد

اما انگار خدا هم

صداشو نمی شنید

اون همه گریه هاشو شاید اصلا نمی دید

حالا دیگه این جوون یه گوشه ای کز می کنه

دلشو از هر چیز که دوست داشتنیه عاجز می کنه

ای دل ساده ی مغموم اسیر

غصه ی عشق پری

تورو کرده خیلی پیر

پس دیگه به هر کسی وفا نکن

تو دیگه خطا نکن

جوون قصه ی ما

دیگه خیلی خسته بود

چی بگه کجا بره

با یه قلب پر امید

هنوزم منتظره....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.