طوری بيا که گونههام از پس پای گريه نلرزند
سر به راهِ عطر انار و باغ بابونه باش
به بازخوانی همان خاطره بر خشت و بوريا قناعت کن
شنيدهام تمام پلهای پشتِ سر ستاره را
در خواب خستهترين مسافران ... خراب کردهاند
يعنی که هيچ نرگسی در اين برکهی تاريک نمیرويد
يعنی که هيچ پرستويی به سايهسارِ صنوبر باز نمیآيد
يعنی که ما تنها میمانيم
تا تشنه در اوقاتِ آواز و اشتياق بميريم
يعنی که ما تنها میمانيم
تا به ياد آوريم که از توجيه تبسم خويش ترسيدهايم.
شما شاهد من باشيد
تمام تقصير ما
عبور از پشتهی پلی بود
که نمیدانستيم آن سوی ساحلش دريا نيست
آن سوی ساحلش باد میآيد و
آدمی از آواز آدمی
خبر به حيرت رويا نمیبَرَد!
نظرات شما عزیزان: